افزاری که ناخن می چیند و لفظ دیگرش ناخن گیراست. (فرهنگ نظام). آنچه با وی ناخن گیرند. (شمس اللغات). ابزاری که بدان ناخن چینند و کوتاه کنند. ناخن برای. ناخن پیرای. ناخن گیر. رجوع به ناخن گیر شود
افزاری که ناخن می چیند و لفظ دیگرش ناخن گیراست. (فرهنگ نظام). آنچه با وی ناخن گیرند. (شمس اللغات). ابزاری که بدان ناخن چینند و کوتاه کنند. ناخن بُرای. ناخن پیرای. ناخن گیر. رجوع به ناخن گیر شود
کسی که سخن یا سرّ کسی را به دیگری بگوید و دوبه هم زنی کند، خبرکش، نمّام، برای مثال میان دو تن جنگ چون آتش است / سخن چین بدبخت هیزم کش است (سعدی۱ - ۱۶۲)
کسی که سخن یا سرّ کسی را به دیگری بگوید و دوبه هم زنی کند، خبرکش، نمّام، برای مِثال میان دو تن جنگ چون آتش است / سخن چین بدبخت هیزم کش است (سعدی۱ - ۱۶۲)
آنکه در میان سخن سعایت کند. (آنندراج). غمّاز. واشی. دوبهم زن. نمام. ساعی: گفته اش سربسر دروغ بود او سخن چین چو آسموغ بود. طیان. سدیگر سخن چین و دورویه مرد بکوشد برانگیزد از آب گرد. فردوسی. سخن چین و بیدانش و چاره گر نباید که یابند پیشت گذر. فردوسی. مده نزد خود راه بدگوی را نه مرد سخن چین دوروی را. اسدی. هر که گوش به قول سخن چین و نمام دارد و بر آن وفق نماید رنجها بیند. (سندبادنامه ص 338). میان دو کس جنگ چون آتش است سخن چین بدبخت هیزم کش است. سعدی. سخن چین کند تازه جنگ قدیم بخشم آورد نیکمرد سلیم. سعدی. از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی گر میان همنشینان ناسزائی رفت رفت. حافظ
آنکه در میان سخن سعایت کند. (آنندراج). غَمّاز. واشی. دوبهم زن. نمام. ساعی: گفته اش سربسر دروغ بود او سخن چین چو آسموغ بود. طیان. سدیگر سخن چین و دورویه مرد بکوشد برانگیزد از آب گرد. فردوسی. سخن چین و بیدانش و چاره گر نباید که یابند پیشت گذر. فردوسی. مده نزد خود راه بدگوی را نه مرد سخن چین دوروی را. اسدی. هر که گوش به قول سخن چین و نمام دارد و بر آن وفق نماید رنجها بیند. (سندبادنامه ص 338). میان دو کس جنگ چون آتش است سخن چین بدبخت هیزم کش است. سعدی. سخن چین کند تازه جنگ قدیم بخشم آورد نیکمرد سلیم. سعدی. از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی گر میان همنشینان ناسزائی رفت رفت. حافظ
بریدن ناخن. گرفتن و کوتاه کردن ناخن، کنایه است از خلع سلاح کردن و وسیلۀ حمله و دفاع کسی را از او گرفتن: دکان همچو خورشید گردیده است پری ناخن دیو را چیده است. میرزاطاهروحید (از آنندراج)
بریدن ناخن. گرفتن و کوتاه کردن ناخن، کنایه است از خلع سلاح کردن و وسیلۀ حمله و دفاع کسی را از او گرفتن: دکان همچو خورشید گردیده است پری ناخن دیو را چیده است. میرزاطاهروحید (از آنندراج)
به معنی ناخن خوش است که نوعی از صدف باشدبغایت خوشبوی. (برهان قاطع) (آنندراج) : ناخن دیو را پریرویان چونکه در زیر خویش دود کنند صرع را نافع آید وگردد حیض ایشان گشاده سود کنند. یوسف طبیب (از آنندراج). رجوع به ناخن پریان و ناخن خوش شود
به معنی ناخن خوش است که نوعی از صدف باشدبغایت خوشبوی. (برهان قاطع) (آنندراج) : ناخن دیو را پریرویان چونکه در زیر خویش دود کنند صرع را نافع آید وگردد حیض ایشان گشاده سود کنند. یوسف طبیب (از آنندراج). رجوع به ناخن پریان و ناخن خوش شود
برانگیزانیدن و جنگ انداختن میان دو کس. (ناظم الاطباء). کنایه از جنگ انداختن میان دو کس باشد. (برهان قاطع). در میان دو کس فتنه انداختن. (آنندراج). و نیز رجوع به ناخن بریکدیگر زدن شود: میزند چشم تو هر لحظه به مژگان ناخن ترسم ای شوخ میان من و تو جنگ شود. ملاغنی (از آنندراج). چو تو سوار شوی ماه نو زند ناخن که در میان دو خورشید گرم سازدجنگ. قاضی نورالدین (از آنندراج). غمزه ات چون با دل مجروح من جوید نزاع گر نخواهی خون شود بهر چه ناخن میزنی. مخلص کاشی (از آنندراج). ، کنایه از اعتراض و ایراد کردن بر کسی. (آنندراج) : تو چون گذر کنی آنجا به نظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی ضمیر وی به من اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. عرفی (ازآنندراج). ، ناخن خلانیدن. ناخن رساندن: شد از زخمه مضراب مطرب کبود ز ناخن زدن ناخنش گشت سود. طالب
برانگیزانیدن و جنگ انداختن میان دو کس. (ناظم الاطباء). کنایه از جنگ انداختن میان دو کس باشد. (برهان قاطع). در میان دو کس فتنه انداختن. (آنندراج). و نیز رجوع به ناخن بریکدیگر زدن شود: میزند چشم تو هر لحظه به مژگان ناخن ترسم ای شوخ میان من و تو جنگ شود. ملاغنی (از آنندراج). چو تو سوار شوی ماه نو زند ناخن که در میان دو خورشید گرم سازدجنگ. قاضی نورالدین (از آنندراج). غمزه ات چون با دل مجروح من جوید نزاع گر نخواهی خون شود بهر چه ناخن میزنی. مخلص کاشی (از آنندراج). ، کنایه از اعتراض و ایراد کردن بر کسی. (آنندراج) : تو چون گذر کنی آنجا به نظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی ضمیر وی به من اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. عرفی (ازآنندراج). ، ناخن خلانیدن. ناخن رساندن: شد از زخمه مضراب مطرب کبود ز ناخن زدن ناخنش گشت سود. طالب
بوسیله ناخن چیزی را خراش دادن ناخن رساندن، ایجاد جنگ وستیزه کردن بین دو تن تولید فتنه کردن: چو تو سوار شوی ماه نوزند ناخن که درمیان دو خورشید گرم سازد جنگ. (نورالدین)، اعتراض کردن ایراد گرفتن برکسی: توچون گذر کنی آنجابنظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی. ضمیروی بمن اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. (عرفی)
بوسیله ناخن چیزی را خراش دادن ناخن رساندن، ایجاد جنگ وستیزه کردن بین دو تن تولید فتنه کردن: چو تو سوار شوی ماه نوزند ناخن که درمیان دو خورشید گرم سازد جنگ. (نورالدین)، اعتراض کردن ایراد گرفتن برکسی: توچون گذر کنی آنجابنظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی. ضمیروی بمن اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. (عرفی)