جدول جو
جدول جو

معنی ناخن چین - جستجوی لغت در جدول جو

ناخن چین
(خُ)
افزاری که ناخن می چیند و لفظ دیگرش ناخن گیراست. (فرهنگ نظام). آنچه با وی ناخن گیرند. (شمس اللغات). ابزاری که بدان ناخن چینند و کوتاه کنند. ناخن برای. ناخن پیرای. ناخن گیر. رجوع به ناخن گیر شود
لغت نامه دهخدا
ناخن چین
ناخن برا
تصویری از ناخن چین
تصویر ناخن چین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
کسی که سخن یا سرّ کسی را به دیگری بگوید و دوبه هم زنی کند، خبرکش، نمّام، برای مثال میان دو تن جنگ چون آتش است / سخن چین بدبخت هیزم کش است (سعدی۱ - ۱۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخن گیر
تصویر ناخن گیر
وسیله ای که با آن ناخن ها را کوتاه کنند، ناخن چین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخن زدن
تصویر ناخن زدن
چیزی را با ناخن خراشیدن
کنایه از دو به هم زنی
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
چیزی نرم که ناخن در آن بند شود. (آنندراج). رجوع به ناخن گیر کردن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دست افزار حجامان که بدان ناخن چینند. (آنندراج). وسیلۀ گرفتن ناخن. ناخن چین. مقص. ناخن پیرا. ابزاری که بدان ناخن ها را کوتاه کنند
لغت نامه دهخدا
(نَ اَ)
آنکه در میان سخن سعایت کند. (آنندراج). غمّاز. واشی. دوبهم زن. نمام. ساعی:
گفته اش سربسر دروغ بود
او سخن چین چو آسموغ بود.
طیان.
سدیگر سخن چین و دورویه مرد
بکوشد برانگیزد از آب گرد.
فردوسی.
سخن چین و بیدانش و چاره گر
نباید که یابند پیشت گذر.
فردوسی.
مده نزد خود راه بدگوی را
نه مرد سخن چین دوروی را.
اسدی.
هر که گوش به قول سخن چین و نمام دارد و بر آن وفق نماید رنجها بیند. (سندبادنامه ص 338).
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است.
سعدی.
سخن چین کند تازه جنگ قدیم
بخشم آورد نیکمرد سلیم.
سعدی.
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزائی رفت رفت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ حَ / حِ کَ / کِ دَ)
بریدن ناخن. گرفتن و کوتاه کردن ناخن، کنایه است از خلع سلاح کردن و وسیلۀ حمله و دفاع کسی را از او گرفتن:
دکان همچو خورشید گردیده است
پری ناخن دیو را چیده است.
میرزاطاهروحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ملقط، (سامی)، ابزاری که بدان نان از تنور بیرون میکشند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ نِ وْ)
به معنی ناخن خوش است که نوعی از صدف باشدبغایت خوشبوی. (برهان قاطع) (آنندراج) :
ناخن دیو را پریرویان
چونکه در زیر خویش دود کنند
صرع را نافع آید وگردد
حیض ایشان گشاده سود کنند.
یوسف طبیب (از آنندراج).
رجوع به ناخن پریان و ناخن خوش شود
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ گَ دَ)
برانگیزانیدن و جنگ انداختن میان دو کس. (ناظم الاطباء). کنایه از جنگ انداختن میان دو کس باشد. (برهان قاطع). در میان دو کس فتنه انداختن. (آنندراج). و نیز رجوع به ناخن بریکدیگر زدن شود:
میزند چشم تو هر لحظه به مژگان ناخن
ترسم ای شوخ میان من و تو جنگ شود.
ملاغنی (از آنندراج).
چو تو سوار شوی ماه نو زند ناخن
که در میان دو خورشید گرم سازدجنگ.
قاضی نورالدین (از آنندراج).
غمزه ات چون با دل مجروح من جوید نزاع
گر نخواهی خون شود بهر چه ناخن میزنی.
مخلص کاشی (از آنندراج).
، کنایه از اعتراض و ایراد کردن بر کسی. (آنندراج) :
تو چون گذر کنی آنجا به نظم رنگینم
که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی
ضمیر وی به من اینجا نشان دهد هر جا
که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی.
عرفی (ازآنندراج).
، ناخن خلانیدن. ناخن رساندن:
شد از زخمه مضراب مطرب کبود
ز ناخن زدن ناخنش گشت سود.
طالب
لغت نامه دهخدا
آنکه بچیزی ناخن زند، موثر اثربخش: بصانعی که بمنقارعندلیب بهار نمود تعبیه چندین نوای ناخن زن. (طالب آملی)، ناخن برا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
نمام، دو بهمزن
فرهنگ لغت هوشیار
بوسیله ناخن چیزی را خراش دادن ناخن رساندن، ایجاد جنگ وستیزه کردن بین دو تن تولید فتنه کردن: چو تو سوار شوی ماه نوزند ناخن که درمیان دو خورشید گرم سازد جنگ. (نورالدین)، اعتراض کردن ایراد گرفتن برکسی: توچون گذر کنی آنجابنظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی. ضمیروی بمن اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. (عرفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخن گیر
تصویر ناخن گیر
دست افرازی که بدان ناخن چینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان چین
تصویر نان چین
آلتی که بوسیله آن نان را از تنوربیرون آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخن چیدن
تصویر ناخن چیدن
ناخن تراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخن گیر
تصویر ناخن گیر
((خُ))
ابزاری برای کوتاه کردن ناخن، چیزی نرم که ناخن در آن گیر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
خبربر، جاسوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناخن چیدن
تصویر ناخن چیدن
((~. دَ))
ناخن تراشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
جاسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
خبرآور، خبرکش، دوبه هم زن، غماز، نمام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناخن کشیدن، چنگ انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی